همهچیز با یک رویا شروع شد. بندر خرمشهر یکی از پر رونق ترین بندرها در ایران بود. چهل سال پیش رویای یه دیکتاتور به نام صدامحسین این بود که این بندر زیبا و بزرگ خاورمیانه رو تصرف کنه. نقشهاش را هم کشید:در سه تا هفت روز با تمام تجهیزات(هوایی و زمینی) اهواز،خرمشهر،آبادان و سوسنگرد رو تصرف کنه تازه فکر میکرد عربزبان های ایرانی هم به او کمک میکنند. چرا اینطوری فکر میکرد؟ مگه میشه کسی دست از خاک و وطن خودش برداره و به دشمن کمک کنه؟
اتفاقی که افتاد خیلی عجیب بود! جنگ سال ۱۳۵۹ یا ۱۹۲۰ شروع شد اما سه هفتهای تمام نشد. در خرمشهر پانزده روز مردم ایرانی با دستانی خالی با کوکتل مولوتوف،نارنجک و تفنگ هایی که گلوله نداشتند، جنگیدند. نوجوانان،جوانان،ن و مردان همه باهم تلاش و مقاومت میکردند تا خرمشهرشان به دست دشمن نیفتند طوری که دشمن مجبور بود کوچه به کوچه و خونه به خونه با آنان بجنگد. درسته که ۵۷۵ روز خرمشهر در تصرف دشمن بود اما دلاوران و نام آورانی بودند که در همون روز ها هم خوب فکر کردند و خوب عمل کردند. شاید بعضی ها در آن روز ها فکر میکردند که مگه میشه با دستانی خالی جلوی این همه تجهیزات دشمن ایستاد؟
ولی به جای دستان خالی مردم دو بال سبز شده بود. یکی امید و دیگری ایمان به خدا.
فکر کنید چه شیرینی داره وقتی شهرتون آزاد بشه بعد از ۵۷۵ روز! اما اونقدر خون برای آزادی این شهر ریخته شد که دیگر خونین شهر صدایش میزدند و این جنگ برای آن رویای تاریک ادامه پیدا کرد.
نه یک سال و سه سال بلکه هشت سال .هشت سال دفاعی مقدس از خاک وطن.
من جایی خوندم که طولانی ترین جنگ در قرن بیستم بود.
درباره این سایت