پدر در کامنت از من پرسیدن چرا اسم وبلاگت با دستانی خالیست؟
میخواهم در این پست دو اتفاق عجیب و ترسناک رو براتون تعریف کنم. البته دیکتاتور ها از یادم نرفته.
نمیدونم اسم شهر هایی مثل گرنیکا و حلبچه رو شنیدید یا نه؟
واقعیتش اینه که منم تازه با این دو شهر آشنا شدم. فکر نکنید به این دو شهر سفر کردم،نه! گرنیکا در اروپاست اما حلبچه نزدیک همین ایران خودمونه.
اول بریم اروپا،کشور اسپانیا. سوار ماشین زمان میشیم و به سال ۱۹۳۷ سفر میکنیم.
میریم به شهر۱۶۲۲۴ نفره ای که با دستانی خالی به مردن دسته جمعی دعوت میشوند.
میپرسید ماجرا از چه قراره؟من ماجرا رو از یک اثر نقاشی متوجه شدم که نشان میدهد که اتفاق سرشار از خشونت و جنایته! نقاشی از پابلوپیکاسو به نام گرنیکا.
جنگ داخلی در اسپانیا رخ داده بود.جنگی بین ملی گراها به رهبری ژنرال فرانسیسکو فرانکو و جمهوری خواهان به وجود آمد. ژنرال فرانکو مثل بیشتر دیکتاتور ها کودتا کرد و خودش رو بالا کشید. در این جنگ وحشتناک پای موسیلینی و هیتلر هم به این کشور باز شد!!
من خیلی درباره دلایل این اتفاق نمیدونم اما ۲ دلیل که در کلاس تاریخی که میرم بهش اشاره شده بود رو بهتون میگم:
اول اینکه که این شهر مرزی فرهنگی بود و کاملا مخالف دیکتاتوری فرانکو. براتون عجیب و دردناک نیست که مردم یک شهر،فقط به این دلیل که با اعتقادات فاشیسمی یک نفر مخالف بودند قتل عام شدند.
دلیل دوم خیلی غمگینانه هست:نازی ها که تازه تشکیل شده بودن میخواستن اسلحه ها و بمب هایی که ساخته بون رو امتحان کنن و در اون موقعیتی که داشتن کدوم شهر بهتر از گرنیکا که درگیر یک جنگ داخلی در اسپانیا بود؟
و گرنیکا در کمتر از یک روز کاملا ویران شد.
کودکان با اسباببازی هایشان،دختری که برای خرید لباس عروسش از روستایی به گرنیکا آمدهبود. آرزو ها،غم ها،شادی ها و ترس ها در یک لحظه تمامشد.
اگر عکاس ها،خبرنگاران و هنرمندان این اتفاق رو ثبت نمیکردن،تمداران این فاجعه رو به کلی از خاطر مردم حذف میکردن.
من فیلم"گرنیکا" رو دیدم و بهتون پیشنهاد میکنم که ببینید.
این واقعه برای ۸۳ سال پیش بود.
حالا میریم به ۳۴ سال پیش در آسیا،کشور عراق شهر حلبچه. حلبچه ای که مثل گرنیکا به صورت وحشیانهای بمب باران میشه.
توسط یک دیکتاتور.او هم مثل خیلی از دیکتاتورها با کودتا به ریاست جمهوری عراق رسید.او هم مثل دیکتاتورهای دیگر هیولایی تشنهی قدرت بود.اما این بار جنگی با کشور همسایه اش ایران را آغاز کرد.در پست بعد دربارهی این جنگ صحبت میکنیم.
اما اینجا میخواستم اشاره به شهر حلبچه کنم.شهری که مال کشور خودش بود.اما سلاح ها و بمب های شیمیایی کشورهای دیگر رو در شهر خودش ریخت.فقط خواستم بگم عجب دیوانه ای بوده!
من فقط یک عکس دیدم از ویرانی و جنایت حلبچه.پدری که نوزادش را در آغوش گرفته بود اما جلوی در خونه اش روی زمین برای همیشه خوابیده بود.او نتوانسته بود جان فرزندش را نجات دهد.بقیه عکسها رو دوست نداشتم ببینم.
در حلبچه هم اگر عکاسان و هنرمندان این فاجعه رو ثبت نمیکردن شاید فراموش میشد.این فاجعه رو فراموش نکنید تا در روزها و پست های بعد قصه دستان خالی دیگری رو براتون بگم.
فردا آزمون فارسی دارم دوست دارم بازهم اینجا بنویسم ولی باید برم سراغ تکالیفم
درباره این سایت