پست قبل در مورد نقاشی پیکاسو براتون گفتم.رفتید شاهکار نقاشی پیکاسو رو ببینید.با یک سرچ ساده میتونید پیداش کنید و ببینیدش.به دیکتاتوری که کشیده به چهرههای تابلو دقت کنید.
جنگ و اتفاقهایی که در آن میافتد خیلی دردناک و وحشتناکه.
یادتونه پست اول از کتاب هستی براتون نوشتم. جنگ شروع شده بود و همهی شخصیت های رمان درگیر این جنگ شده بودند.باید از خودشون،خانوادهاشان،شهرشان دفاع میکردن آن هم با دستان خالی.
فکر کنید واقعیت همین بوده! صداهای وحشتناکی رو از اطرافتون بشنوید و بعد آب خانهاتان قطع شود.
فکر کنید یکهو خانهی همسایهاتان آوار بشه و درخت نخل خانهاتان بشکند.
بعد یکی یکی همسایه ها بارشون رو ببندن و از شهر دوست داشتنیشان بروند.
فکر کنید مجبور میشوید بدون اینکه بتوانید عروسک ها،کتاب ها و لباس های موردعلاقهاتان را بردارید به شهر دیگری بروید که از حملات وقت و بی وقت دشمن در امان باشید و خانهی بزرگتان بشود اتاقی کوچک در یک کمپ. تازه در میان این همه ویرانی خاله و دایی عزیزتون در همون شهر میمانند و با شما نمیآیند.
شاید در اون زمان دیگه بغل کردن عروسک یا پوشیدن لباس رنگی رنگی یا غذای خوشمزه،دیدن کارتون مورد علاقه خیلی مهم نباشه ولی خبر نداشتن از اقوام و دوستان خیلی سخته و سختتر اینکه امکان داره هر لحظه دشمن هجوم بیاورد و خونه،کوچه،محله و شهرتون رو یکباره تصرف کنه.
اما با شروع جنگ همه و همهچیز تغییر میکنه. گاهی این تغییرات به صورت بسیار مشخصی و گاهی هم به صورت کمرنگی نمایان میشن.
در جنگی که صدام راه انداخته بود اول شهرهای جنوبی ایران درگیر شدند.و مردم باید دفاع میکردن.همه با هم از کشورمون به همراه نیروهای نظامی با دستانی خالی باید دفاع میکردن
درباره این سایت